داستانی از شفافیت (1): بیعت در مسجد

  • ۴ اسفند ۱۳۹۳
  • ۱ دقیقه زمان مطالعه
  • بدون دیدگاه
  • نویسنده: مهدی ثنائی
  • لینک کوتاه:

محمد بن حنفیه می گوید: وقتی عثمان کشته شد پیش پدرم بودم، بلند شد و به خانه اش رفت. یاران پیامبر (ص) پیش وی آمدند و گفتند: «این مرد کشته شد، مردم به امام نیاز دارند و ما کسی را […]

داستانی از شفافیت (1): بیعت در مسجد
محمد بن حنفیه می گوید: وقتی عثمان کشته شد پیش پدرم بودم، بلند شد و به خانه اش رفت. یاران پیامبر (ص) پیش وی آمدند و گفتند: «این مرد کشته شد، مردم به امام نیاز دارند و ما کسی را برای این کار شایسته تر از تو نمی دانیم که هم سابقه ات بیشتر است و هم از لحاظ خویشاوندی به پیامبر خدا نزدیکتری».

حضرت فرمودند: «این کار را نکنید زیرا اگر من وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر باشم»، آن ها گفتند: «نه، به خدا قسم از تو دست بر نمی داریم تا با تو بیعت کنیم»، حضرت فرمود:«پس در مسجد باشد که من پنهانی بیعت نمی کنم و باید با رضایت مردم باشد». عبدالله بن عباس می گوید دوست نداشتم که به مسجد برود زیرا می ترسیدم که سر و صدا شود اما او جز مسجد جایی را نپذیرفت و وقتی وارد شد مهاجران و انصار وارد شدند و با او بیعت کردند، پس از آن مردم نیز بیعت کردند.
توضیح: حضرت با شروع بیعت با گروهی کوچک از صحابه موافق نبود به مسجد رفت تا با رضایت همه ی مردم باشد و شاید می خواست تا قدرتش را مدیون گروه خاصی نباشد و یا اینکه در بیعت بعضی قصد داشتند از ایشان امتیاز بگیرند و حضرت با ایجاد شفافیت از این کار جلوگیری نمود تا اگر حضرت به کسی امتیاز نداد آن ها نتوانند شروط دروغین به ایشان نسبت بدهند.
تاریخ‏ الطبری / ترجمه، جلد ‏6، صفحه: 2328
(تشکر از آقای زینعلی بابت ارسال این مطلب خوبشون)